كار تنش زياد ولي وقت من كم است
يك شب براي شست و شوي اين بدن كم است
بانوي من نحيف نبود ، اينچنين نبود
وقتي نگاه ميكنمش ظاهراً كم است
در زير پارچه ورمش گم نميشود
آنقدر واضح است كه يك پيرهن كم است
بايد چگونه جمع كنم اين بساط را
فرصت كم است و آب كم است و كفن كم است
مسمار را خودم زده بودم به تخته ها
بايد بميرم آه ، پشيمان شدن كم است
گيرم حسين دق نكند اينچنين ولي
گريه بدون داد براي حسن كم است
آئينه آمدي و ترك خورده ميروي
يعني براي بردن تو چهار زن كم است
پيراهن حسين كه كارش تمام شد
پس جاي غُصّه نيست اگر يك كفن كم است
بالت ، پرت ، تنت ، همه ي پيكرت خدا
اين زخمها زياد ولي وقت من كم است