کبوتر حرم هر چه در این درگاه می بینید از الطاف امام حسن است و بس
| ||
دل خونی است در این شهر همین شهر پر از درد همین یثرب نامرد که بعد از سفر ختم رسل، خواجه لولاک به خود دید چه بلوای غریبی و ... چه دودی؟ چه شراری؟ چه سپاهی؟ چه هجومی؟ که تو گویی به در خانه کافر زدهاند ... (استغفر الله ربی و اتوبوا علیه) این همه مستان لبالب شده از شربت دنیا همهشان هیزم و آتش به کف و دست دگر قبضهی شمشیر و در حنجرشان نعرهی شیطان .... * دل خونی است در این شهر در این شهر و در این خانه که از شعله اثر مانده به دیوار و درش و درش از شرر شعله چنان سوخته .... تا در بزنی گردی از آن سوخته در، بر سر و دستت بنشیند
نه! مزن در! که در این خانه یکی بستری و محتضری هست و دور و بر او دخترکی هست مزن در! که اگر باز صدای در این خانه برآید دل اطفال ز سینه به در آید تو مزن در! که در این خانه گل یاس شکسته ثمری هست . . . مزن در! که در این خانه به دلها شرری هست که مادر! همین بستری و محتضر خانهی حیدر ز همه روی گرفته و روی نیمهای از ماه رخش پرده کشیده نه توانی است به جانش که به پا خیزد و ... نایی، که زند شانه موی دخترک سوختهجانش نه قراری ز غم غربت یارش و روی چادر مادر اثر از ضربهی پایی است که تنها پسری با خبر از غصهی آن است * دل این خانه گرفتهاست همه خسته و غمگین همه زانوی غم در بغل و گوشهنشینند و فقط بانوی خانه به لبش خندهای از جنس رضایت!!! چه شده؟ این چه صدایی است؟ که سردار عرب میخ به چوبی بزند و همه محو پدر! بین حیاطند و این چیست که میسازد علی در وسط خانه دری تازه به جای در افروخته؟ نه شبیه است به تابوت و ... ز لاهوت فغان میرسد از عرش نشینان که چه بغضی است میان دل طفلان * نفس مادر سادات چه تنگ است و دل از خانه و کاشانه و اطفال بریده است و هوای سفری تا ابدالدهر به سر دارد و ای وای که یک دختر دلریش و دل افروخته با بقچهای آمد و گشود و کفنها ... یکی از آن خودش دیگری از آن پدر آن یکی از آن حسن وای حسینم! کفنی نیست مگر؟ پیروهنی! بافتهی حضرت حنانه و در تنگ غروبی پر دود یک طرف یک حرم غرق شرار و ... همه سو دخترکان گرم فرار و .... وَ به غارت رود از آن تن صد چاک همان پیروهن بافتهی ام ابیها که اثر دارد از آن جذر و مد نیزه و شمشیر و سنان وای امان از دل مادر و امان از دل خواهر و امان از دل صد چاک پیمبر ... * سفری تا ابدالدهر!! نه!! که مادر برسد باز دوباره برسد بر سر سقای به خون خفته و بی دست کنار یل سرمست همان ماه که منشق شده از ضرب عمودی و ... به چشمش که چو دریاست ز کین تیر نشسته است * برسد مادر دلخسته به قد خم و پهلوی شکسته به زمانی که نشستهاست پلیدی به روی سینهی شاهی و به کف تیغ گرفته است و چشمش شده از کفر لبالب
و بیائید و بیائید ملائک و بگیرید دو چشمان گل یاس علی را که نبیند ز قفا ........... یکشنبه 91/1/27 .:. 2:59 عصر .:. نصیر حسنی
نظرات ()
.:. کدنویسی : وبلاگ اسکین .:. گرافیک : ثامن تم .:.
|
||
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به مدیر آن می باشد.
|