کبوتر حرم هر چه در این درگاه می بینید از الطاف امام حسن است و بس
| ||
هرکسی با سر زلف تو قراری دارد همه ایام دلش حال بهاری دارد آنکه دل کنده ز دنیا و تعلقهایش مثل تو دلبر و دلدار و نگاری دارد دل به دریا زدهگانیم و همه مجنونیم چونکه این بحر جنون چون تو کناری دارد بیت بیتم همه بوی تو گرفته آقا از همین است اگر شور و شعاری دارد حاجت این است شود فیض شما شامل من وَ بگوئید که این نوکر عیاری دارد آمدم مقصدم این است که نوکر باشم نوکر دائمی آل پیمبــــر باشم +++ هفت اقلیم وجودم شده شیدایی تو آسمانها و زمین محو دلآرایی تو گرچه آن عارض یوسف کش تو پنهان است ولی این دل شده مجذوب به زیبایی تو منم آن سائل بیچاره و درمانده و پست به امید آمدهام بر در آقایی تو آتشی هست در این سینه که وصفش نتوان وَ دلم مشتعل از جلوهی طاهایی تو ((وَاسقنا...؛ کَأس)) علی را تو بگردان آقا تا ابد مست شوم، مست ز سقایی تو بده آن جام که من نعره مستانه زنم نعره در هر گذر و کوچه و میخانه زنم +++ گره خورده است دل دلشدگان بر مویت هست محراب دل خسته دلان ابرویت سبزی هر چمن و ناز گل و عطر بهار نیست جز رایحهی عطر خوش گیسویت دل ز کف داده عجب حضرت نرجس امروز به تو و نرگس چشمان پر از جادویت صورت ماه کجا و مه رخسار شما نور خوشید چو شمعی است کنار رویت عرش تا فرش همه خسته و دلگیر و خموش زنده خواهد شد اگر باز رسانی هویت زنده کن جان و دل خستهی ما را مددی بنگر این کاسهی بشکستهی ما را مددی +++
صاحب معجزهی حضرت موسا بازآ زنده کن با نفست جان مسیحا بازآ یوسف و حضرت یعقوب و تمامی رُسُل همه صف بسته به امیّد تو آقا بازآ هر طرف را مینگرم در قَلَیان است جهان راحت جان تویی ای یوسف زهرا بازآ سامرا، شهر مدینه، کاظمین و مشهد شده دلتنگ بیا دلبر دلها بازآ کربلا، کوفه، نجف، مسجد سهله، مکه همگی منتظرت ای گل طاها بازآ جان هستی شده از هجر تو بیتاب بیا تشنگانیم و تویی پاکتر از آب بیا +++ دست خالی مرا پر کن از احسان آقا مکش از دست من خسته تو دامان آقا همهی آرزویم گوشهی چشمی ز شماست برمگردان تو ز من گوشهی چشمان آقا چشم دارم که مرا راه دهی در بر خود دوست دارم که شود هجر تو پایان آقا گوشهی چشم شما داروی غمهای دل است گوشه چشمی بنما جانب یاران آقا دل من مثل کویر است و عطشناک شده لطف کن بر دل من عشق بباران آقا پسر حضرت نرجس بده در راه خدا تو به داد دل من رس بده در را خدا +++ به کفت بیرق دین و روی لبهات سروش بس کن این هجر، بیا رخت حضورت برپوش میسزد جان و دل و عشق به پایت ریزیم ما همه ناز خــریدار و تویی نازفروش شعله بر جان و دل ما بزن ای معنی حُسن تا که از آتش عشق تو برآریم خروش تو سلیمانی و ما خادم دربار توایم تو امیر دلی و ما همگی حلقه بگوش به نگاهی دل ما بنواز آقا جان تا که از شعله عشق تو نباشیم خموش دلمان آب شد از بس که سرودیم تو را
خسته از دورهی هجریم و ندیدیم تو را یادداشت ثابت - دوشنبه 93/3/20 .:. 3:46 عصر .:. نصیر حسنی
نظرات ()
.:. کدنویسی : وبلاگ اسکین .:. گرافیک : ثامن تم .:.
|
||
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به مدیر آن می باشد.
|