سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کبوتر حرم
هر چه در این درگاه می بینید از الطاف امام حسن است و بس
ثامن تم
لینک دوستان
طراح قالب
ثامن تـــم

با همه‌ی درد دلم آمدم ** خسته و زار و خجلم آمدم

گم شده‌ای بودم و پیدا شدم ** من که اسیر تب دنیا شدم

آمده‌ام راه بده سائلم ** سائل بیچاره‌ام و غافلم

آمده‌ام با دل زشت و سیاه ** آمده‌ام تا که بگیرم پناه

باز کن این باب و عطایی بده ** بر من بیچاره نوایی بده

باز کن این باب و مرا هم بخر ** در صف عشاق مرا هم ببر

باز کن این باب گدایم گدا ** سائل افتاده بی دست و پا

یارب اگر از گنهم نگذری ** از دل و روی سیهم نگذری

وای من و وای من و وای من ** وای به حال من و فردای من

وای اگر روز جزا سر رسد ** روز جزای عمل خوب و بد

نامه من دست چپم آید و ** آن ملک از دور سویم آید و

با غل و زنجیر ببندند و بعد ** از جلوی موم بگیرند و بعد

وای یکی نیست نجاتم دهد ** نیست یکی تا که براتم دهد

عاشق نام علی‌ام الامان ** عبد و غلام علی‌ام الامان

گریه کن شاه بلایم امان ** در به در کرببلایم امان


یادداشت ثابت - سه شنبه 92/4/26 .:. 11:13 صبح .:. نصیر حسنی نظرات ()

 

چند روزی است روزه ام

حالا مقابل آئینه ایستاده ام

مثل همیشه ام ...

چهره همان چهره ....

ترکیب همان ...

....

فقط لبم ترک خورده

چند ترک ناچیز

...

نزدیک افطار که می شود، خوب حس می کنم تشنگی را

احساس می کنم تمام مسیر تنفسم حرارت است

دمم داغ است و بازدمم آتش

نگاه می کنم ساعت را

تا غروب مانده چند ساعتی.....یک، دو .... سه .... نه؛ چهار و بیشتر

....

خدایا!

مگر قیامت چقدر گرم است؟ مگر چقدر تشنگی دارد؟

چگونه می شود از عطش آن رهایی یافت؟

...

گفتم عطش!!

چه آشناست این واژه! خیلی آشناست! آآآ یادم آمد!

عطش! آب! قحط آب! کربلا! زخم! خون!طفل الرضیع! ماءِ! جی بالماءِ! مشک! رمل! تیر! عمو! نخلستان! علم! دست! ساقی! انتظار!

....

ای اهل حرم .....

سقای حسین سید و سالار .....

گفتم سقای حسین؛ فَذَکَرَ عَطَشَ الحُسَین

                                  عطش حسین

                                                         اُسقُونی بِشَربَتی المَـاءِ

 

 

وقت افطار دلم یاد لبت می افتد

که ترک داشت ز فرط عطشت آقا جان

 


یادداشت ثابت - جمعه 92/4/22 .:. 12:36 عصر .:. نصیر حسنی نظرات ()

 

یارب کنار سفره‌ات مهمان رسیده * او با لباس پاره ایمان رسیده

این بی سرو پا با تو بر سامان رسیده * سائل به پیش حضرت سلطان رسیده

او آمده تا پرکنی ظرفش ز عرفان

محتاج محتاج آمده بر کوی احسان

مهمان تو از هر دری رد شد خدایا * در تنگناهایش مردد شد خدایا

اعمال او بر رحمتت سد شد خدایا * دوری‌اش از کوی تو ممتد شد خدایا

حالا شکسته آمده دستش بگیری

با قلب خسته آمده دستش بگیری

یا سیدی من آن گدای بی پناهم * عبد فراری تو هستم رو سیاهم

محتاج غفران تو و نیمه نگاهم * شد قامتم خم زیر این بار گناهم

بر عبد افتاده ز پای خود نظر کن

جان امیرالمؤمنین از من گذر کن

یارب اگر دستی نگیری از گدایت * گر شامل حالم نسازی جلوه‌هایت

گر من نباشم شامل جود و عطایت * یارب اگر با تو نگردم من هدایت

روز قیامت پس چه سازم یا الهی

عبد تو می‌ماند به حال روسیاهی

 

 


یادداشت ثابت - سه شنبه 92/4/19 .:. 9:57 صبح .:. نصیر حسنی نظرات ()

وای آقا چه قَدَر محبس و زندان دیدی؟

بی حیایی زعدویت چه فراوان دیدی

کس ندیده است غمی را که تو آنسان دیدی

دوری از خانه و کاشانه و یاران دیدی

 وقتی از هجر و غمت جان رضایت می‌سوخت

جگر حضرت معصومه برایت می‌سوخت

وای از حال تو و خنده‌ی سندی (ل) آقا

دل پر درد تو و طعنه‌ی سندی (ل) آقا

وای از جسم تو کینه‌ی سندی (ل) آقا

وَ چه تلخ است ته قصه‌ی سندی (ل) آقا

وای بر من چه قَدَر قلب شما را آزرد

نام بانوی حیا را چه قَدَر بد می‌برد

شیعیان را که ز داغ تو خبر آوردند

پیکرت را به روی لنگه در آوردند

پیکرت نه که از آن جسم اثر آوردند

صحنه‌ای بود که اشک همه درآوردند

روضه‌ای سخت میان دل شیدا مانده است

غل و زنجیر به اعضای شما جا مانده است

عرشیان شکوه به انسیه حورا بردند

شیعیان نوحه کنان نام تو آقا بردند

بدنت را به روی دست چه زیبا بردند

گریه کردند و گل باغ خدا را بردند

گریه‌ی دخترتان شعله به دلها می‌زد

ناله از داغ شما حضرت زهرا می‌زد

خوب شد دختر تو بعد تو تحقیر ندید

خوب شد دخترکت کنده و زنجیر ندید

هیچکس بر تن تو لطمه و شمشیر ندید

اثر از نیزه و سنگ و اثر تیر ندید

خوب شد بر تن پاکت کفنی آوردند

نوحه خواندند و ادب کرده و خاکت کردند

وای! اما بدنی بود که عریان شده بود

یوسفی بود گرفتار بیابان شده بود

صید بی رحمی آن گله گرگان شده بود

پیکرش منزل صد زخم فراوان شده بود

ناگهان دید یکی چکمه به پا می‌آید

خنجری دارد و با قصد قفا می‌آید


یادداشت ثابت - شنبه 92/3/12 .:. 7:44 صبح .:. نصیر حسنی نظرات ()

در کنج محبسی که پر از غربت و غم است

هر شب غمی برای دل من فراهم است

حالم شبیه مرغ اسیری است در قفس

مرغی که درد و غصه برایش مجسم است

سندی می‌آید و به لبش حرف نارواست

بی حرمتی به مادر من داغ اعظم است

سیلی و تازیانه و گاهی لگد زدن

اینها تداعی غم بانوی عالم است

حتی به روز محبس من همچنان شب است

مطموره‌ای دمیده که خاکش پر از نم است

از دوری رضا و غم دخترم بود

اینکه شکسته صورتم و قامتم خم است

هر شب به سجده یا به سحر سر کنم من و ...

هر روز روزه‌ام ولی افطار من غم است


یادداشت ثابت - شنبه 92/3/12 .:. 7:43 صبح .:. نصیر حسنی نظرات ()

حال دلم بد است دوایی به من دهید

من سائلم مجال گدایی به من دهید

فصل سپیده بر سر و رویم شروع شد

یک لحظه فیض جلوه‌نمای به من دهید

گم کرده راهم و به بیابان وَهم اسیر

بهر نجات راهنمایی به من دهید

چندی است دورم از در میخانه شما

مثل قدیم رزق و عطایی به من دهید

پاره شده است جامه تقوایم از گناه

بر نوکری دوباره ردایی به من دهید

ترسم که مرگ زود بیاید سراغ من

پس کاش فیض کرببلایی به من دهید


یادداشت ثابت - شنبه 92/3/12 .:. 7:41 صبح .:. نصیر حسنی نظرات ()

دل در هوای کوی تو پر باز می‌کند

دائم به سمت کوی تو پرواز می‌کند

خوش آن کسی که هر نفسش صبح و ظهر و شام

در محضر تو عاشقی ابراز می‌کند

خوش آن کسی که عاقبت از دستهای تو

با یک مدال، نوکری ابراز می‌کند

فیض نگاه نافذتان «ایها العزیز»

ما را به عشق ناب تو دمساز می‌کند

این رسم عاشقی است که عاشق نوا کند

عاشق نوا و دلبر او ناز می‌کند

این رسم عاشقی است که مداح روضه‌ها

هر روضه را به نام تو آغاز می‌کند


یادداشت ثابت - شنبه 92/3/12 .:. 7:39 صبح .:. نصیر حسنی نظرات ()

با سر زلف شما حال و هوایی داریم

وَ ز انفاس شما شور و نوایی داریم

این عجب نیست که از فیض عنایات شما

به در منزلتان رزق گدایی داریم

من اگر در نزنم بر درتان پس چه کنم؟

که ز الطاف شما صبح و مسایی داریم

بارش لطف شما بوده که  ما هم امروز

نانی از گندم احسان خدایی داریم

بجز از جود شما نیست به خاطر ما را

ما از این جود و عطا راه به جایی داریم

سینه‌ها وادی درد است همه میدانیم

که شما اصل شفائید و دوایی داریم


یادداشت ثابت - شنبه 92/3/12 .:. 7:38 صبح .:. نصیر حسنی نظرات ()

 

تا به کی در پی دیدار شما در به دری//وَ ز هجران گل روی شما خونجگری؟

تا به کی محو جمال رخ اغیار شدن//ولی از ماه رخ فاطمیت بی خبری؟

دلم آلوده شده لقمه ام آلوده شده// باید این لقمه و دل را کنم از غیر بری

نه نمازی و نه ذکری نه قنوتی ای وای//که نباشد ز تو از ذکر و نمازم اثری

باید از جان و تن و هر چه که غیر است گذشت//دیدنت پاکی دل خواهد و نور بصری

کاش بر حال من از لطف عنایت کنی و // شامل من کنی ای یوسف زهرا نظری

جمعه ها صبح دو چشمم پر الماس شود//و غروبش منم و آه و فغان و شرری

کاش بر کرب و بلا برگ براتی بدهند//تا دلم دل بشود از اثر چشم تری

نوکران تو مرا نوکر تو می‌خوانند//وای از این دل که ندارد سوی تو بال و پری

کار درمان من از دست تو بر می‌آید//مددی کن که برآید دلم از بیخبری

 


یادداشت ثابت - شنبه 92/3/12 .:. 7:36 صبح .:. نصیر حسنی نظرات ()

 

شعری نوشته‌ام که جنون ابتدای اوست

خاک قدوم یار شدن انتهای اوست

شعری نوشته‌ام که تمنای عاشقی

پیدا میان هر لغت بیت‌های اوست

شعری نوشته‌ام که کنم نذر روی یار

اصلا تمام شعر ز فیض دعای اوست

شعری نوشته‌ام که حروفش همه دل است

شور جنون مقارن با هر هجای اوست

شعری نوشته‌ام که سراسر ارادت است

قصدم فقط ارادت در پیش پای اوست

من با ارادت آمده‌ام حضرت مراد

دستم بگیر از کرم و جود یا جواد

...

نام شما ترانه دل‌های بی‌قرار

آرامش وجود قلوب در انکسار

نام شما کلید تمامی قفل‌ها

من دیده‌ام عنایتتان صد هزار بار

نام شما ترنم هر لب که می‌شود

از دست می‌رود همه صبر و اختیار

فیض شما به فضل خزان هم اگر رسید

فصل خزان شود خد آئینه‌ی بهار

دل هر چه هست وقف حرمخانه شماست

جان هر چه هست ساکن میخانه شماست

...

آقای من که کوثر ثانی ما تویی

بر دردهای این دل خسته دوا تویی

با کوله‌بار حاجتم از ره رسیده‌ام

دانم که جود مطلق و بی انتها تویی

من آن گدای خسته از پا فتاده‌ام

آقا طبیب خستگی این گدا تویی

دستی ببر امام دلم زیر جانماز

آنکه گره گشاید از این عقده‌ها تویی

من مستمند و مفلس و تو کوه رحمتی

آئینه عنایت خیرالنسا تویی

با یک نگاه در دل من انقلاب کن

من را غلام پست و حقیرت حساب کن

...

جان و دلم فدای تو و دلربائیت

من فخر می‌کنم که نمایم گدائیت

کردی مقیم سائل خود را به کوی عشق

آقای من به منسب ابن الرضائیت

من افتخار می‌کنم این را که ثبت شد

آقا به لوح سینه من آشنائیت

با یک نگاه آهن دل را طلا کنی

جانم فدای آن نگه کیمیائیت

از دست می‌روم اگر از تو جدا شوم

هرگز مباد تا که ببینم جدائیت

ای نازنین حضرت شمس‌الشموس ما

مهرت طبیب جان و دل ما نفوس ما

...

آئینه‌ةا اسیر وجود و جلالی تو

دل داده‌اند اهل فلک بر صفای تو

ای قد سرو پیش شکوه شما نهال

ای رودها منشعب از ردپای تو

مجنون کجاست لیلی خود را رها کند

در پیش حسن عارض و ماه لقای تو

یک آرزوست در دل این سائل حقیر

یک اعتکاف گوشه صحن و سرای تو

رخصت بده که تا نفسی هست در دلم

مداح باشم و بکشم هو برای تو

تو کهکشان جودی و مهرت زبانزد است

ابن‌الرضای اول و نامت محمد است

 


یادداشت ثابت - یکشنبه 92/2/30 .:. 8:56 صبح .:. نصیر حسنی نظرات ()
.:. کدنویسی : وبلاگ اسکین .:. گرافیک : ثامن تم .:.
درباره وبلاگ

شکسته بالتر از من میان مرغان نیست/ دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است شعر و مداحی - خادم الحسن (ع)
امکانات وب


بازدید امروز: 25
بازدید دیروز: 150
کل بازدیدها: 216269